and life you can not help me
| ||
|
گاهی از من می ترسی،گاهی با نگاهت مرا می خواهی،گاهی به هر دو مان می خندی.می گویی:بیا تا خوش باشیم.می پرسم:خوشی چیست؟می توان لمسش کرد؟مرا به آغوش می کشی و آرام زمزمه می کنی:اگه خودت بخواهی ، چرا که نه.سرم را کمی کج کردم ولبخند می زنم.نه از سر شادی. از ترس اینکه متوجه شود نمی تواند شادی ام را نسبت به کنار او بودن لمس کند....
نظرات شما عزیزان:
غأليييييييييييييي بود لايك
[ چهار شنبه 25 دی 1392
] [ 13:8 ] [ khiall ] |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |